نگاهی عمیق به تقویم سر رسیدش ، فهمید که وقت خوشی سر رسیده .
سر در گم تو کوچه ها سرگردون کاش می شد خدا قدیما رو بر گردونه ، گذشته هایی که تو زمان حال مرده ، جونی که تو چشاش یه پدر سالخوردهو اون قربانی منم که تقریبا باختم و از آدم های دور و برم دوست ساختم . از دوست و آشنا وقتی من هیچ خیری نبینم انتظار داری دیگرانو اهریمن نبینم .
به ما که رسید دنیا دهن باز کرد درد رو ریخت رو سرمو منو برنداز کرد . وقتی دولت می خواد که مخصوصا بسوزم چیکار کنم دلمو با نخ سوزن بدوزم ، این دفعه منم که شما رو نصیحت میکنم ، من یه بچه ام که دارم وصیت می کنم ، یه بار هم دنیا رو از نگاه من ببینید ؛ یه بار هم که شده پای نوشته های من بشینید ، بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم ، می خوام بدونم دولت چه کاری در حق من بجز اینکه بابای منو مریض کرده .
منو یادتون رفته خیلی حواس پرتین ، بابای منو شما مریض کردین , من دیوانه وار تشنه ی نوازشم ،نمی خوام منو دعا کنید توی نماز شب . شما خواسته هامو همه نیازامو دیدین ، ولی جواب این فرزند جانباز می دی ؟؟؟
امام تو بت منی یعنی خود منی ، حال می کنم میبینم که شما رهبری !!!
یه بار هم دنیا رو از نگاه من ببینید ؛ یه بار هم که شده پای نوشته های من بشینید ، بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم .
من یه جون ضعیف ام ، دلم بی طاقت هنوز . چقدر جلوی مردم راز داری کنم ، چقدر ؟؟؟ چقدر دیگران منو به چشم ترحم ببینن .
من یه بیدارم ، یه غریب بچه نیستم برا گریه هام تیتاب بخرین !!!
امام قصه هات برام بودن مثل یه دوای درد ؛ آخرش می مردن همه ی آدم های بد .
نه اینکه فکر کنید توی این قصه بد شدم ؛ نه!!! اصلا شاید نباید این حرفارو میزدم ، شاید دست به سر کردن من آخرین راه زندگی تونه . شـــــــاید هم ....